خاطره پیرلو از گتوزو.
- داستان
- خاطره پیرلو از گتوزو.
- فروردین 21, 1403
- 7:56 ب.ظ
- بدون نظر
پیرلو : چرا اشک میریزی اتفاقی افتاده ؟
گتوزو : نه چیزی نیست عرق زیاد کردم !
بعد از بازی اعلام شد که گتوزو رباط صلیبی پاره کرده
ادامه گفتگو
پیرلو : پس چرا نگفتی اینو به ما ؟
گتوزو : آخه دیگه تعویضی نداشتیم !
0
0
رای ها
امتیازدهی به این پست
0 نظرات
قدیمیترین
تازهترین
بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها